دلنوشته
یکشنبه 91 مرداد 8 :: 3:8 صبح :: نویسنده : مائده احسانی نیا
آرایش گر و ادای نذر در لوس آنجلس آمریکا، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچهدار نمیشد. او نذر کرد که اگر بچهدار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یک شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان کار، هنگامیکه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یک گل فروش هلندی به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند، با چه منظرهای روبروشد؟ فکرکنید.
میزدند که پس این مردک چرا مغازهاش را باز نمیکند موضوع مطلب : جمعه 91 مرداد 6 :: 2:9 صبح :: نویسنده : مائده احسانی نیا
امشب مهمون عمه فرزانه بودیم.بامبین بازی کردم.رمز وبلاگ قبلیم یادم رفته بود و مائده برام یکی دیگه درست کرد. خوش گذشت.حجم عکسم بالا بود و آپلود نشد.به امید اینکه این رمز یادم نره.تا بتونم خاطراتمو بنویسم. موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 17040
|
|